سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با تو


85/6/17 ::  9:30 صبح

راستش الان تو خونه تنها هستم ...امروز صبح زود همه رفتن دماوند...من موندم خوب حوصلشو نداشتم و هم میخواستم از او خبری بگیرم...ساعت 5/5 یا 6 بود که بعد از خوندن دعای عهدم اومدم و تلوزیونو روشن کردم دنبال دعای ندبه میگشتم آهنگای قشنگی پخشمیکرد خیلی گریه کردم من چقدر کثیف شدم ...حتی خجالت میکشم بگم آقا رو دوست دارم امروز مستقیم از مسجد جمکران نشون میدادن چه ناز بود خوشحال بودم که تنها ام و میتونم راحت گریه کنم و با خدا حرف بزنم...به هر حال با حال بود خوب شد که نرفتم ...حالا ولی نگرانم برای ملاقات فردا نکنه نتونم حرفاشو خوب متوجه شم فقط تنها نگرانیم اینه که بابا به همزبان نبودنمون گیر بده ...من واقعا به او اعتماد دارم میدونم همیشه راست میگه از اون لحاظ ترسی نیست ولی از زبان نگرانم ...ولی توکل به خدا و فقط به خدا من ایمان دارم که ائن همه چیزو به خوبی و خوشی تموم میکنه ...به بهترین شکل...راستی دلم میخواد دوباره ببینمش خودشو میگم گاهی میشینم و آهنگایی که براش فرستادم گوش میکنم احساس جالبی وقتی فکر میکنم اونم اینا رو میشنوه ...اوه اوه باید مراقب این دل بدجنس بود ...اره ...خدایا ببخشید

توکل به تو خدا 

 

 


نویسنده : منا

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
 RSS 

:: کل بازدیدها :: 
2190


:: بازدید امروز :: 
5


:: بازدید دیروز :: 
3


:: درباره خودم ::


:: اوقات شرعی ::

:: لینک به وبلاگ :: 

با تو

:: اشتراک در خبرنامه ::

 

:: موسیقی وبلاگ ::